شعر طنز

پناهگاه امن دل

هيچكس همراه نيست؛ تنهاي اول


ِ.:DЭᔕinG:. | .:ЭMᗩịL:.| .:PᖇofịlЭ:. | .:HoMЭ:.


 

مگه من ازت چي خواستم....جز يه ويلا تو لواسون

 

يه بي ام و سياه رنگ .... يه آپارتمان تو شمرون

 

 

 

دو هزار و هفتا سكه .... يه زمين اول جردن

 

كه تو در نهايت عشق .... بزني قباله ي من

 

 

 

مگه من ازت چي خواستم .... اينكه مادرت نباشه

 

نمي خوام كه با حضورش .... زندگيم از هم بپاشه

 

 

 

ولي خب مصلحت اينه .... مادرم پيشم بمونه

 

هرچي باشه نازنينم .... مامانم از خودمونه

 

 

 

اين توقعي زياده .... كه تو ظرفا رو بشوري

 

واسه رفع خستگيمون .... چايي دم كني تو قوري

 

 

 

هر چي من ميگم بگي چشم .... مث يك آدم عاقل

 

تو خودت گفتي كه هستي .... يه شريك خوب و همدل

 

 

 

پس چرا جا زدي ميري

 

چرا از من ديگه سيري

 

 

نمي دوني كه با رفتن

 

من و از خودم مي گيري

 

 

من هنوز چیزی نخواستم

 

 

 

شاعر : سپیده موسوی و

 

 

نیلوفر کولیوند




برچسب‌ها: <-TagName->
| پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,| 18:20|مهرسا|